داستانهای زیبا

داستانهای زیبا

روشنایی در ذهن انسان
داستانهای زیبا

داستانهای زیبا

روشنایی در ذهن انسان

همراهان عشق


روزی بانویی از خانه اش خارج شد و جلوی درب حیاط منزلش سه پیرمرد ریش سفید را دید که نشسته اند آنها را نشناخت اما سلام کرد و گفت:گمان نمی کنم شمارا قبلا اینجا دیده باشم اگر خسته اید می توانید میهمان خانه من باشید اما آنها گفتند که بانو می تواند فقط یکی از آنها را انتخاب کند.زن توضیح بیشتری خواست.سپس یکی از آن سه با لبخندی دوست داشتنی به یکی از همراهان اشاره کرد و گفت:نام او دارایی است .آن دیگری هم موفقیت است و من عشقم اینک به داخل خانه ات برگرد و نام ما را برای شوهرت بازگو و باهم فکر کنید که کدام یک از ما را می خواهید پذیرا باشید.فقط بدانید هر کدام ازما که وارد خانه شما شویم زندگیتان راازخود سرشار می کنیم.زن باتعجب به خانه بازگشت و ماجرا را برای شوهرش تعریف کرد.شوهرش که بسیار متعجب شده بود گفت:خب عالی است من دارایی را انتخاب می کنم.برو و اورا دعوت کن تا خانه محقر و کوچک مارا سرشار از دارایی و ثروت کند اما زن مخالفت کرد وگفت:چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟اگرآن را بیاوریم اسم مان را در تمام دنیا خواهند برد و مشهور می شویم.در این بین فرزنشان که شاهد این گفتگوها بودگفت:بیایید عشق را دعوت کنیم.اگر عشق بیاید خانه ما سرشارازنشاط و حرکت می شود و دیگر اندوهی وجود نخواهد داشت.مرد وزن به یکباره گفتند:راست می گوید عشق را به خانه مان دعوت می کنیم تا خانه ای بدون رنج و نفرت داشته باشیم.زن بیرون رفت و به سه پیرمرد گفت:نام کدامتان عشق است؟لطفا او به داخل بیاید و مهمانی مارا قبول کند تا از او پذیرایی کنیم.عشق برخاست و شروع به حرکت به سوی خانه آنها کرد.ناگهان دو پیرمرد دیگر هم برخاستند و به دنبال او به سوی خانه حرکت کردند.زن که تعجب کرده بود به موفقیت ودارایی گفت:اما من فقط عشق را دعوت کردم شما کجا می آیید؟پیرمردان با هم جواب دادند:اگر تو دارایی یا موفقیت را به خانه ات دعوت می کردی بقیه ما همین جا منتظر می ماندیم تا او برگردد و هرگز به منزل شما وارد نمی شدیم اما شما برادری ازما را انتخاب کردی که نامش عشق است.ما نیز عاشق اوییم و تحمل دوری از اورا نداریم او هرجا باشد ما به دنبال او میرویم.هرجا که برادرمان عشق برود موفقیت و دارایی هم آنجا خواهد بود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.